در بازار روزی که جای جای بازارش پر از میوه های رنگارنگ تابستانی بود ان میوه ها آنقدر زیبا و درشت و خوش رنگ بودند که هر کسی را وسوسه می کرد تا انها را بخورند زن مستمندی را که دور دکه ای پر از هلو های خوش رنگ و درشت که چند نفری مشغول جدا کردن ان هلو ها بودند آثار بی تابی را در چهره ان زن می دیدم که با خودش می جنگید بلاخره احساسش بر قلبش غلبه کرد از تک ان کسانی که در حال خرید هلو بودند تفاضای چند دانه هلو می کرد و می گفت که برای بچه های بی پدرش می خواهد یکی از ان مشتریها رو کرد به آن زن که مگر ما موسسه خیراتی باز کردیم که به تو میوه بدهیم یا بقیه انگار دلشان مثل سنگ شده بود اصلا اعتنایی به از زن مستمند نمی کردند زن مهربانی که قصد خرید ان هلو ها را داشت شروع کرد به جدا کردن هلو ها همان موقع ان زن دردمند تقاضایش را برای چندمین بار تکرار کرد و از انها می خواست که دانه ای هلو به او بدهند ولی باز هم کسی به التماسش توجه ای نمی کردتنها کسی که دلش به حالش سوخت ان زن مهربان بود او از فروشنده خواست تا پاکتی به او بدهد تا خودش چند دانه از ان هلو ها را ورچین کند او قبول کرد پول هلو ها را به آن فروشنده داد فروشنده پسر نوجوانی بود وقتی ان زن دلسوز می خواست پول هلو ها را حساب کند ان فروشنده از کار ان زن دلسوز تحت تاثیر قرار گرفت و قسمتی از پول هلو ها را نگرفت خدا شاهده این واقعیت دارد در یک چشم به هم زدنی دکه پر از هلو تمام شد همه انگار فقط هلوهای ان دکه به چشمشان می امد و از فروشنده اش می خواستند که برایشان هلو بیاورد با آنکه به فاصله ای خیلی کمی همان هلو ها بالای دکه ای دیگر قرار داشت ولی چند نفری منتظر شدند تا ان فروشنده برایشان هلو بیاورد تا آنها بخرند در ان لحظه موی بر بدنمم سیخ شد چون احساس کردم خدای مهربان حضور پر رنگش را در کنار ان دکه میوه فروشی به نمایش گذاشت تا عافلان بینند و عبرت بگیرند ان فروشنده هم در همان لحظه جواب نیکو کاری را گرفت من احساس کردم که خود فروشنده بهت زده به همین مسئله فکر می کند چرا ما وقتی می توانیم به همنوع خود کمک کنیم کاهلی و کو تاهی میکنیم اگر تک تک ان مشتریها دانه ای هلو به ان زن مستمند می دادند بهتر نبود چرا کوتاهی می کنیم چرررررررررررررا.
نظرات شما عزیزان:
|